سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شخص راستگو با راستگویی خود، سه چیز را بهدست می آورد : اعتماد، دوستی و شکوه [در دل ها] . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :2
بازدید دیروز :6
کل بازدید :1513
تعداد کل یاداشته ها : 10
103/2/13
5:52 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
مهدی محمدپور[0]

خبر مایه

ترسم که اشک در غم ما پرده در شود

وین راز سر به مهر به عالم سمر شود

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر

آری شود ولیک به خون جگر شود

خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه

کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود

از هر کرانه تیر دعا کرده‌ام روان

باشد کز آن میانه یکی کارگر شود

ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو

لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود

از کیمیای مهر تو زر گشت روی من

آری به یمن لطف شما خاک زر شود

در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب

یا رب مباد آن که گدا معتبر شود

بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی

مقبول طبع مردم صاحب نظر شود

این سرکشی که کنگره کاخ وصل راست

سرها بر آستانه او خاک در شود

حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست

                                                                                                            دم درکش ار نه باد صبا را خبر شو

                                                                                                                           حافظ


  
  

ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست

منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست

شب تار است و ره وادی ایمن در پیش

آتش طور کجا موعد دیدار کجاست

هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد

در خرابات بگویید که هشیار کجاست

آن کس است اهل بشارت که اشارت داند

نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست

هر سر موی مرا با تو هزاران کار است

ما کجاییم و ملامت گر بی‌کار کجاست

بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش

کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست

عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو

دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست

ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی

عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج

فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست

حافظ


  
  

ای آنکه دوست دارمت، اما ندارمت
بر سینه می فشارمت، اما ندارمت

ای آسمان من که سراسر ستاره ای
تا صبح می شمارمت، اما ندارمت

در عالم خیال خودم چون چراغ اشک
بر دیده می گذارمت، اما ندارمت

می خواهم ای درخت بهشتی ، درخت جان
در باغ دل بکارمت، اما ندارمت

می خواهم ای شکوفه ترین مثل چتر گل
بر سر نگاه دارمت، اما ندارمت

سعید بیابانکی


97/6/27::: 5:46 ص
نظر()
  
  

زن گناهکار

زنی در شهر بود، یک گناهکار؛ وقتی او فهمید که مسیح در خانه ی یک
ریاکاراست، یک کوزه مرمرین از مرهم به آنجا برداو پشت پاهای مسیح
ایستاد ، در حال گریه، پاهای مسیح را با اشک های خود خیسکرد و آنها را با
موهای خود خشک کرد، پاهای او را بوسید و بر آنها روغن مالیدوقتی ریاکار که
با مسیح شرط بسته بود این صحنه را دید، با خودشگفت :"اگر این مرد واقعا
پیامبر بود، متوجه معنی این رفتار و آنکه از طرف یک زن گناهکار است
"میشدو مسیح به او پاسخ داد، شمعون، می خواهم چیزی به تو بگویمیک
قرضدهنده دو بدهکار داشت. یکی آن که یک صد شاهی به او مدیون بود و
دیگری پنجاه. وقتی آنها پول نداشتند که قرض او را پسدهند، او هر دو را
بخشید. کدام یک او را بیشتر دوست خواهند داشت؟شمعون پاسخ داد: " من
فرض می کنم آن کسی که بیشتر بدهکار بود". و مسیح به او گفت: " تو
درست قضاوت کرده ای " مسیح به سمت زن برگشت و به شمعون گفت:
این زن را می بینی؟ تو به من هیچ آبی ندادی تا پاهایم را بشویم، اما این زن
پاهای مرا با اشک خود شست، و با موهایشخشک کردتو به من بوسه ای
ندادی: اما او از زمانی که من آمده ام بوسیدن پاهای مرا متوقف نکرده
است. تو بر سر من روغن نمالیدی اما او این کار را کردبه این دلیل به تو می
گویم که گناهان او بخشیده شد به خاطر عشق زیادش. اما برای عشق کم،
بخشایشکمتری است.

 


  
  

 

دور دست ها

با نگاهی به دوردست ها , به کوه و ابر و آسمان , به دشت و خاک و گیاه , به درخت و گل و شبنم

 با نگاهی به گردش روزگار , به شب و به روز , به تاریکی و به روشنی , به سیاهی و به سپیدی

به زمانی که آمدی و زمانی که ماندی , به لحظه ای که خواستی بمانی , به دیدنت به بودنت

 , به لمس لحظه های با تو , به سرخی گو نه هایت , به سیاهی موهایت , به قرمزی لبانت

 به حس خوب داشتنت , به حس خاص خواستنت , به قلبی که شادانه می کوبید , به چشمی که مشتاقانه می نگریست , به تمام وجودم که جانانه می رقصید در آهنگ موزون صدایت

با نگاهی به دوردست ها , دست هایم به دور دست هایت , لبانم به جست و جوی لبانت و چشمانم به راهی که می آمدی

چه دور شدی از من , چه مشتاقانه دور شدی از من و چه مستانه میرفتی

همین دیروز بود که رفتی ولی چقدر دور شدی از من چقدر دور شده بودم از تو و نمیدانستم

با نگاهی به دور دست ها , آری راهی که رفته ای به دور دست ها می رسد به جایی که دستم نمیرسد به لبخندت که چشمم نمیبیند و صدایت آه صدای لرزان و آرام تو

کاش میشد برگردم و نگاهی کنم به اوقاتی که برما گذشت.راستی چه شد؟

آمدی خوب آمدی چه خوب که آمدی و چه خوب که خواستی بیایی خوب ماندی خوب بودیم

و چه خوب بلد بودی بروی

با نگاهی به دور دست ها ,به بهار وتابستان و زمستانمان چه حیف که پاییزی نداشت و چه سوزاننده بود این زمستان

به نگاهی به خورشید طلوع و به ظهر سوزان و به شب بدون ماه

کاش میدیدمت که بگویم بمان کاش میدیدمت که خواست رفتن نکنی و چه کور کورانه از طعم شیرین قند لبانت می چشیدم و تلخی لبانم را فراموش کرده بودم.

آری کورکورانه در روشنیایی وجودت میچرخیدم و میتاختم

ماه من خورشید من بی تو شب و روز من تاریک تاریک است.

 


  
  
<      1   2