دور دست ها
با نگاهی به دوردست ها , به کوه و ابر و آسمان , به دشت و خاک و گیاه , به درخت و گل و شبنم
با نگاهی به گردش روزگار , به شب و به روز , به تاریکی و به روشنی , به سیاهی و به سپیدی
به زمانی که آمدی و زمانی که ماندی , به لحظه ای که خواستی بمانی , به دیدنت به بودنت
, به لمس لحظه های با تو , به سرخی گو نه هایت , به سیاهی موهایت , به قرمزی لبانت
به حس خوب داشتنت , به حس خاص خواستنت , به قلبی که شادانه می کوبید , به چشمی که مشتاقانه می نگریست , به تمام وجودم که جانانه می رقصید در آهنگ موزون صدایت
با نگاهی به دوردست ها , دست هایم به دور دست هایت , لبانم به جست و جوی لبانت و چشمانم به راهی که می آمدی
چه دور شدی از من , چه مشتاقانه دور شدی از من و چه مستانه میرفتی
همین دیروز بود که رفتی ولی چقدر دور شدی از من چقدر دور شده بودم از تو و نمیدانستم
با نگاهی به دور دست ها , آری راهی که رفته ای به دور دست ها می رسد به جایی که دستم نمیرسد به لبخندت که چشمم نمیبیند و صدایت آه صدای لرزان و آرام تو
کاش میشد برگردم و نگاهی کنم به اوقاتی که برما گذشت.راستی چه شد؟
آمدی خوب آمدی چه خوب که آمدی و چه خوب که خواستی بیایی خوب ماندی خوب بودیم
و چه خوب بلد بودی بروی
با نگاهی به دور دست ها ,به بهار وتابستان و زمستانمان چه حیف که پاییزی نداشت و چه سوزاننده بود این زمستان
به نگاهی به خورشید طلوع و به ظهر سوزان و به شب بدون ماه
کاش میدیدمت که بگویم بمان کاش میدیدمت که خواست رفتن نکنی و چه کور کورانه از طعم شیرین قند لبانت می چشیدم و تلخی لبانم را فراموش کرده بودم.
آری کورکورانه در روشنیایی وجودت میچرخیدم و میتاختم
ماه من خورشید من بی تو شب و روز من تاریک تاریک است.